زنیت | |||
و این هم از روزها....
اینجا اومدم تا بنویسم...
چند روز پیش یه خانم
فالگیری برامفال قهوه گرفت و واقعا درست بود!!!!!!!
بهم امید داد و حتی از ترس
ها و غیره گفت..از اینکه همیشه نگران پدرم هستم!!! (راست میگفت من به خطراحساساتی
بودن و بیماری پدرم همیشه نگرانشم) و حتی از پویا!!
واقعا داشتم شاخ در
میاوردم..رازهامو هیچ کس نمی دونست و واقعا گیج بودم..ولی خب این زن سوریه ای نه
منو می شناخت نه اینکه حتی آلمانیش خوب بود!!! و نه فارسی می دونست...ومن رو هم جز
اون روز ندیده بود...
بهم گفت خواستگارای زیاد و
خیلی خوبی داشتی..بزیاشون خوب بودن..باهاشون خوب بود اگه ازدواج می کردی...
درمورد پویا می گفت کسی که
بهش یا براش پول دادی!!!! و دوسش داری...!!!
واقعا که!!! من از این
چیزا و اخلاقای پویا به هیچ کس حتی دخترخالمم نگفته بودم..واقعیت این بود که خب گاها
که سرحرفی می شد..حتی وقتی تو ایران بودم مثلا وقتی پویا می گفت می یاد دفتر که من
مجبور باشم پول بدم نه اون....یه جورایی برام خوش آیند نبود.. تو سفر فرانسه ام
چند بار من چیزیو حساب کردم یا وقتی دیگه شب برنگشتیم خونه...یه جورایی خوشم
نیومده بود...چون همیشه از مردای لارج خوشم می یومده و می یاد...البته نه بی
حساب...و از اینن پسرا که همه ی پولاشون وواسه این دختر و اون دختر خرج می
کنن....ولی خب چیزی که شاید اشتباه می کردم این بود که منو دوست داره و فقط با منه
که شاید..شاید درست نبود...
البته خب به رومم
نیاوردم...اونم حالا کم خرج نکرده بود...اصلا..واصلا...ولی خبواسم حتی همون چند
موردی که من خرج کردم برام غیر عادی بود...
این خانومه می گفت باهاش ازدواج
می کنی ولی خانوادت مخالفن..ولی تو پشت همسرت وایمیایستی و .... و دوست داره ....
اون قدر مشغول بودم و عجله
داشتم که برم که حتی تو ذهنمم نیومد از خانومه بپرسم این پسره (پویا) چقدر دوسم
داره..و اینکه آیا واقعا اهل خیانت کردنه یا نه و ...
و خانومه همش آخرش می گفت
اینمرد بخیله...ولش کن برو دنبال کس دیگه....این مردو توجمع و جورش می کنی....می
گفتم یعنی چی؟؟؟یعنی فقیر میشه؟؟ میگفت نه...پوا می ده ولی همش کم کم...ولش کن..یه
همچین مردی به درد نمی خوره..
تو دلم می خندیدم به این
حرفاش...حتی به اینکه می گفت پویا دوسم داره هم شک داشتم..چوت اواخر پویا کاری کرد
که به کلی دلمو زد....یعنی بهش شک کردم که واقعا آدمه بدیه....و دنبال یه رابطه ی
سطحی ولی همه جوره بوده و چون من پایه نبودم جا زده....بعدم از بی ادبیش دلم گرفت......
این چند وقته یه یارو
پناهنده بوداینجا حدود 25 سال بود اینجا بود...گیر داده بود به من که برام کار
پیدا کنه و ......ولی آخرش کارمون به دعوا کشید.....چون اصلا ازش خوشم نمی یومد...یکی
ازبچه ها می گفت این یارو احتمالا فکر کرده ایول..یه دخترتنها و.....الان لابد از
خداشه که من با پاس آلمانیم بگیرمش یا حتی باهاش باشم و کمکش کنم و....
دیروزم یه عربه که منو از
طریق دوستم می شناسه...کلی زنگ زده که امروز کار داری..می گم آره...می گه میخوای
کمکت کنم..می گم نه....می گه وقت داری فردا رو با هم باشیم..میگم..ببین من کلاس
دارم...می که خب حالا فردا نه..هر از چند کاهی!!!
رفعه اول دعوتم کرده بود
دبی!!!
ببین خدا پولو به کیا می
ده..یکی مثل ریگ پول خرج می کنه یکی مثل من باید حواسش به قرون قرون باشه.....
ولی خب این خانومه یکمی
دلمو باز کرد.....
CVمو این هفته بردم بخش ایمیگریشن آلمان
که کمکم کنن کار پیدا کنم..خانومه می گفت وای...CVت چقدر ترسناکه!!!:D
راستم می گفت..خودمم به همیننتیجه رسیدم..که یه
مدیر متوسط ازمن می ترسه که جاشوبگیرم...
ای خدا....
تو دلم هیچ کس و هیچ چیزی نیست....
رفتن به فرانسه بد اومد...
یکی از استادای این ترم داره دکتراشو می گیره و
باید بگم همچین انگارازم بدش نمی یاد..یه دفه هم سر کلاس سوتی داد..
آخر ساعتهای کلاس که میشه..دیگه براش حرف زدن
سخته...و دیه هی کلمات به آلمانی یا به غلط چیزی که تو ذهنشه می یاد....:D
جلسه اول همین جوری هی نگاه کرد مگاه کردو یه
دفه به جای کلمه ای که باید می گفت، گفت girl.....:D بعدش خودش خندید گفت
مغلوم نیست حواسم کجا بود....
ولی خب به هر حال..حس و حالی ندارم....اگه میشد
شاید خوب بود..ولی خب اونم الان حتما کسیو داره..هرجند که حلقه دستش نیست....
راجع به عشقو احساسم دیگه چیزیبه خدا نمی
گم...هم مهصومیتمو سرجریان پویا وفرانسه از دستدادم..هم اینم که وقتی خیلی دلممی
گیره..به خدا می گم خدایا مهر و عشق و سرنوشت به دست توه...دنیال چیزی یا کاری نیستم
که کسیوعاشق خودم بکنم یا.....واسه دل
بستن هم میشه گفت ضربه ی بزرگ /بدیوخوردم از بابت اتفاقات اخیر و رفتار پویا و دل
بستن بهش و.....اینه که یه جورایی damp شدم......
یه دانشکاه دیگه تو آلمان قبول شدم...اگه مرحله
ی مصاحبه رو هم رد کنم با موفقیت..خیلی عالی میشه..اونوقت هزینه هام
کللللللللللللیییییییییییییییی کم می شه.....خدا کنه ازم امتجان و غیره
نخوان....مصاحبم 4 شنبه است..باز باید برم یه شهر دیگه...یه مسافرت
دیگه....ههههههههههههههههمممممممممم
ای بابا......
حس غریبی دارم....سعی می کنم خودمو هندل کنم و
از این وضعیت بیام بیرون..
دانشگاهی که تا اینجاشو تو آلمان قبول شدم و
دولتیه توشهر دوستمه....امروز به همکلاسیم می کفتم....گفت یعنی میری..گفتم آره
وضعیت اینجا رو که می بینی....من نمی تونم اینجوری..برای بقیه یه زندگیه عادیه ه
گاهی کلاساش اینجوری می شه و یا برنامه ی
چند ماهه ی درسی مشخص نیست...ولی برای من خیل سخته چون هرماهی که برنامه ای جا به
جا میشه من دارم هزینه های زندگیم تو آلمانومیدم...و این سختهبا علامه ی دروغگویی
و بی مسئولیتیه دانشگاه..
خیلی جالبه رئیس دانشگاه و منشی هر دو همیشه تو faceboook هستن و تو تمام پارتی ها!!! حتی چند بار بخش administration دانشگاهو منشی زودتر تعطیل کرده که بره خونه وبرای پارتی دانشگاه
حاضر شه!!!! ولی موقع جواب به ایمیل یا درخواستهای دانشجوها همش میگن سرشونشلوغه و
جوابی نمی دن!
استادمون می گفت..شما ها که دانشجویین..حتی جواب
منم که استادمم نمی دن!!!!!
اینجوری که استادا می کن اگثر بچه های لیسانس هم
ناراضین ولی وقتی حتی بعضیهاشون ایمیل می زدنن به ریس کل داشگاه که تو
سوییسه...رئیس دانشگاه آلمان یه جوراییماست مالی می کنه !!!!
پویا امشب آنلاین شد ولی چیزی نگفت..منم چیزی
نزدم..ازش ناراحتم سر جریانات قبلی.....و دیگه همه چیزو سپردم دست خدا...و نه به
خاطر این زن سوریه ای و نه حتی به خاطر دلم...دیگه سعی نمی کنم پویا رو توی قلبم
داشته باشم..هر چه باداباد...از اینگه غرورموبه خاطرشوجلوش زیرپا گذاشتم وهمیشه
نازشو کشیدم و اون اینجوری کرد خیلی ازش دلم کرفته...ضربه ی بدی خوردم به لحاظ
روحی....و باقیشو میسپرم به خدا......
خدایا کمک کن.....منم دیکه برم بخوابم....خدایا
من که جز تو کسیو ندارم...پس به امید تو...
94428:کل بازدید |
|
17:بازدید امروز |
|
7:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;) | |
لوگوی خودم
| |
لوگوی دوستان | |
| |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
زنیت[20] . | |
بایگانی | |
مقدمه آرشیو 2 دلتنگی های همیشگی خاطره | |
اشتراک | |